در یک روز سرد زمستانی، مدیر مدرسه بچه ها را به صف کرد و گفت: <<بچه ها، آیا موافقید یک مسابقه برگزار کنیم؟>> تمام بچه ها با خوشحالی قبول کردند. پس از انتخاب چند شرکت کننده، مدیر از آنها خواست که آن طرف حیاط مدرسه در یک ردیف بایستند و با صدای سوت او، به سمت دیگر حیاط بیایند و هر کس بتواند ردپای مستقیم و صافی از خود بجای گذارد برنده مسابقه است. در پایان مسابقه، آقای مدیر از یکی از بچه هایی که ردپای کجی از خود بجای گذاشته بود پرسید: <<تو چه کردی؟>> دانش آموز در جواب گفت: <<با وجودی که در تمام طول راه من دقیقاً جلوی پایم را نگاه کرده بودم ولی بجای یک خط راست از ردپا روی برف، خطوط کج و معوجی بوجود آمده است!>> تنها یکی از دانش آموزان بود که توانسته بود ردپایش را بصورت یک خط راست درآورد. مدیر مدرسه او را صدا کرد و پس از تشویق از او پرسید: <<تو چطور توانستی ردپایی صاف در برف ها به وجود آوری؟>> آن دانش آموز گفت: <<آقا اینکه کاری ندارد، من جلوی پایم را نگاه نکردم!>> مدیر پرسید: <<پس کجا را نگاه کردی؟>> دانش آموز گفت: <<من آن تخته سنگ بزرگی را که آن طرف حیاط است نگاه کردم و به طرف آن حرکت کردم و هیچ توجهی به جلوی پایم نداشتم و تنها هدفم رسیدن به آن تخته سنگ بود.>> اگر در زندگی خودمان ایده و هدفی نداشته باشیم و تمام توجهمان را دقیقاً به مشکلات امروز و فردا و فرداهای بعد معطوف کنیم سرانجام به هدفمان نخواهیم رسید. ولی اگر بجای آنکه توجهمان را به مشکلات روزانه متوجه کنیم به هدفمان متمرکز سازیم، قطعاً به هدفمان خواهیم رسید.

داستان انگیزشی:

داستان انگیزشی:قیمت شما چند است؟

داستان انگیزشی:یکی از مهمترین خصایص انسان

داستان کوتاه:یک اندازه

داستان کوتاه:زلزله

داستان کوتاه:زن جدید

داستان انگیزشی:حفر چاه

مدیر ,دانش ,یک ,آموز ,هدفمان ,بجای ,دانش آموز ,به هدفمان ,از خود ,کرد و ,خود بجای

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

موزیک ها موارد درسی بلاگی برای فایل ها از همه جا از همه چیز کاغذهای ریخته و تلمبار شده پرفروش ترینها فایلهای دانشگاه تربت حیدریه اینجا همه چی هست ytrfgh hokmabad