هیچ امیدی به بهبود وضع زندگیش نداشت و فقط خوشحال بود که زنش با همه سختی ها و بی پولی هایش می سازد و . تا اینکه یک روز صبح وقتی از جلو بانک سر میدان می گذشت، این متن را روی پارچه ای زرد خواند: آقای فرید . ، مشتری این شعبه، برنده جایزه یک میلیارد ریالی .» چنان ذوق زده شد که نمی دانست چه کند، اما قبل از رفتن به بانک راهی خانه شد و خبر را به زنش داد تا او هم خوشحال شود و . اما خوشحالی زن کوتاه بود، چرا که شوهرش فکرهای جدیدی در سر داشت و با یک بهانه، داستان انگیزشی:
داستان انگیزشی:قیمت شما چند است؟
داستان انگیزشی:یکی از مهمترین خصایص انسان
داستان کوتاه:یک اندازه
داستان کوتاه:زلزله
داستان کوتاه:زن جدید
داستان انگیزشی:حفر چاه
یک ,بانک ,کوتاه ,زن ,زنش ,خوشحال ,بانک راهی ,راهی خانه ,به بانک ,رفتن به ,از رفتن
درباره این سایت